موضوعات
اس ام اس
عاشقانه
خنده دار
داستان
آموزنده
عاشقانه
متفرقــه
اشعـــــار
دلدادگـــي

آرشیو مطالب

نویسندگان

لینکدونی

باز هم براي تــــو

    نویسنده : Sadegh تاریخ : جمعه 30 دی 1390برچسب:,

 هنوز هم عاشقانه‌هایم را عاشقانه برای تو می‌نویسم..

هنوز هم در ازدحام این همه بی تو بودن از با تو بودن حرف می‌زنم..
هنوز هم باور دارم عشق ما جاودانه است..


این روزها دیگر پشت پنجره می‌نشینم و به استقبال باران می‌روم.
می‌دانم پائیز، هنوز هم شورانگیز است..
می‌دانم  یکی از همین روزها کسی که نبض زندگی من است،
کسی که جز تو نیست بازمی‌گردد..

می‌دانم تمام می‌شود و ما رها می‌شویم؛ پس بگذار بخوانم:
اولین عشق من و آخرین عشق من تویی 
نرو، منو تنها نذار که سرنوشت من تویی..

 


     دسته بندی : <-PostCategory->|


تنهايــــي من

    نویسنده : Sadegh تاریخ : جمعه 30 دی 1390برچسب:,

 قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق

عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست.
چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!
که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی 
و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی
و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری…

 


     دسته بندی : <-PostCategory->|


بـــــي وفاي در عشق

    نویسنده : Sadegh تاریخ : جمعه 30 دی 1390برچسب:,

 رسم دیرینه عاشقا رو خوب ادا کردی… منظورم چیه؟ بی وفایی در عشق را میگم که تو در حق عاشقت ادا کردی… بهت بر خورد!؟ تو به این تنها گذاشتنم چی میگی؟ قسمت و تقدیر لابد… ول کن تو رو خدا این حرفا رو دیگه خریداری نداره… یه حرف تازه تر بگو… بلد نیستی من بگم… پس خوب گوش کن… آرمانی که تو دلم داشتم بر آورده نشد… آرزوی رسیدن به تو برای همیشه در دلم خاموش شد… نمی دونم شاید هم حق با تو باشه و سرنوشتمون باید همین جوری رقم می خورد… باید بگم لعنت به این سرنوشت… چه زود یادت رفت دوستیمون… خدایش من که حسود نیستم تو خوشبخت بشی… ولی دلم می خواست فراموشم نکنی… من دوباره یه روز می بینمت اون روز چه جوری تو چشم من نگاه میکنی…؟ تو میدونی درد جدایی چیه؟ میدونم اگه دوباره ببینمت دیگه بی توجه از کنارم رد میشی…! آخه من کهنه شدم واست… شاید دیگه نشناسی منو! تو یه عروسک دیگه داری که با احساساتش بازی کنی…عشق من عروسک جدید مبارک… خدا کنه قدر اونو بدونی تا مثل من نشه… میدونم که میدونی قدرشو… چون عشق پاک من تجربه خوبی برات بود… من باید به تنهایی تاوان عشق را پس بدم… من باید در سکوت لحظه ها بشکنم و صدای شکسته شدنم را جز خودم هیچ کس تا حالا نشنیده و نباید بشنوه… می خوام حالا که رسوای عشق شدم دیگه رو به خاموشی برم… دیگه آه و افسوس هم فایده نداره… دیگه عشق واسم رنگ خاکستری شده… دیگه رنگهای روشن عشق به سوی من نمیاد…بعد رفتنت دوست ندارم کسی تو خلوت لحظه هام بیاد… آخه همیشه تو در یادمی… می خوام تنها باشم تنهاترین تنهای دنیا


     دسته بندی : <-PostCategory->|


سوال های بی جواب

    نویسنده : Sadegh تاریخ : جمعه 30 دی 1390برچسب:,

 چــقــدر گـریـه و زاری؟ ، کـی تـمـومـه بـی قـراری؟



کـی میای پیشم بمونی؟ ، کی تو ناممو می خونی؟


راسـتـی تـو مـیای کنارم؟ ، تو می دونی بی قرارم؟


غــیــر تــو کــســی نــدارم ، زود بـیـا تــاب نـمـیـارم


راه مـن از تـو جدا نیست ، دل من که بی وفا نیست


داره تـو غـمـت مـی سـوزه ، مـیدونی دنیا دو روزه؟


تو میگی عاشق نمی شم ، تو نمی مونی به پیشم


امـا دل حـالـیـش نـمـیشـه ، آخـه عشقت زندگیشه
 
تقــديم به يگــانه جـــونم

 


     دسته بندی : <-PostCategory->|


چشمات

    نویسنده : Sadegh تاریخ : جمعه 30 دی 1390برچسب:,

  تو که چشمات خیلی قشنگه

 

رنگ چشمات خیلی عجیبه
تو که این همه نگاهت
واسه چشمام گرم و نجیبه

تو که چشمات خیلی قشنگه
رنگ چشمات خیلی عجیبه
واسه چشمام گرم و نجیبه

میدونستی که چشات
شکل یه نقاشیه که
تو بچگی میشه کشید
میدونستی یا نه
میدونستی یا نه

میدونستی که توی
چشمای تو
رنگین کمونو میشه دید
میدونستی یا نه
میدونستی یا نه

میدونستی که نموندی
دلمو خیلی سوزوندی
چشاتو ازم گرفتی
منو تا گریه رسوندی

میدونستی که چشامی
همه ی آرزوهامی
میدونستی که همیشه
تو تموم لحظه هامی


تو که چشمات خیلی قشنگه
رنگ چشمات خیلی عجیبه
تو که این همه نگاهت
واسه چشمام گرم و نجیبه

تو که چشمات خیلی قشنگه
رنگ چشمات خیلی عجیبه
تو که این همه نگاهت
واسه چشمام گرم و نجیبه

میدونستی همه ی آرزوهامو واسه ی چشم قشنگ تو پروندم رفتش
میدونستی یا نه.. میدونستی یا نه
میدونستی که جوونیمو واسه چشم عجیب تو سوزوندم رفتش
میدونستی یا نه.. میدونستی یا نه

میدونستی که نموندی
دلمو خیلی سوزوندی
چشات و ازم گرفتی
منو تا گریه رسوندی

میدونستی که چشامی
همه ی آرزوهامی
میدونستی که همیشه
تو تموم لحظه هامی

     دسته بندی : <-PostCategory->|


    نویسنده : Sadegh تاریخ : جمعه 30 دی 1390برچسب:,

 آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

بی وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا

نوش‌داروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا


وه که با این عمرهای کوته بی‌اعتبار
این‌همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمی‌کردی سفر
این سفر راه قیامت می‌روی تنها چرا

     دسته بندی : <-PostCategory->|


    نویسنده : Sadegh تاریخ : جمعه 30 دی 1390برچسب:,

 مرد از راه می رسه

ناراحت و عبوس
زن:چی شده؟
مرد:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که زنش بی خیال شه و بره پی کارش)
زن حرف مرد رو باور نمی کنه: یه چیزیت هست.بگو!
مرد برای اینکه اثبات کنه راست می گه ....
لبخند می زنه 
زن اما "می فهمه"مرد دروغ میگه:راستشو بگو یه چیزیت هست
تلفن زنگ می زنه
دوست زن پشت خطه
ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن
مرد در دلش خدا خدا می کنه که زن زودتر بره 
زن خطاب به دوستش: متاسفم عزیزم.جدا متاسفم که بدقولی می کنم.شوهرم ناراحته و نمی تونم تنهاش بذارم!
مرد داغون می شه
"می خواست تنها باشه"
...............................................................................
مرد از راه می رسه
زن ناراحت و عبوسه
مرد:چی شده؟
زن:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که شوهرش برای فهمیدن مساله اصرار کنه و نازشو بکشه)
مرد حرف زن رو باور می کنه و می ره پی کارش
زن برای اینکه اثبات کنه دروغ می گه  دو قطره اشک می ریزه
مرد اما باز هم "نمی فهمه"زن دروغ میگه.
تلفن زنگ می زنه
دوست مرد پشت خطه
ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن
(زن در دلش خدا خدا می کنه که  مرد نره )
مرد خطاب به دوستش: الان راه می افتم!
زن داغون می شه
"نمی خواست تنها باشه"
.............................................................................
و این داستان سال  های سال ادامه داشت و زن ومرد در کمال خوشبختی  و تفاهم در کنار هم روزگار گذراندند....

     دسته بندی : <-PostCategory->|


خدا رو شكــــــــر

    نویسنده : Sadegh تاریخ : جمعه 30 دی 1390برچسب:,

 خدا را شکر که تمام شب صدای خرخر همسرم را می شنوم . این یعنی او زنده و سالم در کنار من خوابیده است. 

خدا را شکر که دختر نوجوانم همیشه از شستن ظرفها شاکی است.این یعنی او در خانه است و در خیابانها پرسه نمی زند. 
خدا را شکر که مالیات می پردازم این یعنی شغل و در آمدی دارم و بیکار نیستم. ..
خدا را شکر که لباسهایم کمی برایم تنگ شده اند. این یعنی غذای کافی برای خوردن دارم. 
خدا را شکر که در پایان روز از خستگی از پا می افتم.این یعنی توان سخت کار کردن را دارم. 
خدا را شکر که در جائی دور جای پارک پیدا کردم.این یعنی هم توان راه رفتن دارم و هم اتومبیلی برای سوار شدن. 
خدا را شکر که سرو صدای همسایه ها را می شنوم. این یعنی من توانائی شنیدن دارم. 
خدا را شکر که این همه شستنی و اتو کردنی دارم. این یعنی من لباس برای پوشیدن دارم. 
خدا را شکر که هر روز صبح باید با زنگ ساعت بیدار شوم. این یعنی من هنوز زنده ام. 
خدا را شکر که گاهی اوقات بیمار می شوم. این یعنی بیاد آورم که اغلب اوقات سالم هستم.
خدا را شکر که خرید هدایای سال نو جیبم را خالی می کند. این یعنی عزیزانی دارم که می توانم برایشان هدیه بخرم. 

شکر شکر خدا را شکر

     دسته بندی : <-PostCategory->|


پيامك ليلي به مجنون

    نویسنده : Sadegh تاریخ : جمعه 30 دی 1390برچسب:,

 پیامک زد شبی لیلی به مجنون  

که هر وقت آمدی از خانه بیرون

بیاور مدرک تحصیلی ات را
گواهی نامه ی پی اچ دی ات را

پدر باید ببیند دکترایت
زمانه بد شده جانم فدایت

دعا کن ...
دعا کن مدرکت جعلی نباشد
زدانشگاه هاوایی نباشد

وگرنه وای بر احوالت ای مرد
که بابایم بگیرد حالت ای مرد

چو مجنون این پیامک خواند وارفت
به سوی دشت و صحرا کله پا رفت

اس ام اس زد ز آنجا سوی لیلی
که می خواهم تورا قد تریلی

دلم در دام عشقت بی قرار است
ولیکن مدرکم بی اعتبار است

شده از فاکسفورد این دکترا فاکس
مقصر است در این ماجرا فاکس
 
چه سنگین است بار این جدایی
امان از دست این مدرک گرایی

     دسته بندی : <-PostCategory->|


داستـان عشق

    نویسنده : Sadegh تاریخ : جمعه 30 دی 1390برچسب:,

 دختری کنجکاو میپرسید: ایها الناس عشق یعنی چه؟

دختری گفت: اولش رویا آخرش بازی است و بازیچه
مادرش گفت: عشق یعنی رنج پینه و زخم و تاول کف دست
پدرش گفت: بچه ساکت باش بی ادب! این به تو نیامده است
رهروی گفت: کوچه ای بن بست
سالکی گفت: ....
راه پر خم و پیچ
در کلاس سخن معلم گفت: عین و شین است و قاف، دیگر هیچ
دلبری گفت: شوخی لوسی است
تاجری گفت: عشق کیلو چند؟
مفلسی گفت: عشق پر کردن شکم خالی زن و فرزند
شاعری گفت: یک کمی احساس مثل احساس گل به پروانه
عاشقی گفت: خانمان سوز است بار سنگین عشق بر شانه
شیخ گفتا: گناه بی بخشش
واعظی گفت: واژه بی معناست
زاهدی گفت: طوق شیطان است
محتسب گفت: منکر عظماست
قاضی شهر گفت: عشق را فرمود حد هشتاد تازیانه به پشت
جاهلی گفت: عشق را عشق است
پهلوان گفت: جنگ آهن و مشت
رهگذر گفت: طبل تو خالی است یعنی آهنگ آن ز دور خوش است
دیگری گفت: از آن بپرهیزید یعنی از دور کن بر آتش دست
چون که بالا گرفت بحث و جدل توی آن قیل و قال من دیدم
طفل معصوم با خودش می گفت: من فقط یک سوال پرسیدم!

     دسته بندی : <-PostCategory->|


راه رسـم عاشقـي

    نویسنده : Sadegh تاریخ : جمعه 30 دی 1390برچسب:,

 من یک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هیچ گاه به خاطر دروغ هایم مرا تنبیه نکرد. می توانست، اما رسوایم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد. هر آن چه گفتم باور کرد و هر بهانه ای آوردم پذیرفت. هر چه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضر شد.

اما من! هرگز حرف خدا را باور نکردم، وعده هایش را شنیدم اما نپذیرفتم. چشم هایم را بستم تا خدا را نبینم و گوش هایم را نیز، تا صدای خدا را نشنوم. من از خدا گریختم بی خبر از آن که خدا با من و در من بود.
می خواستم کاخ آرزوهایم را آن طور که دلم می خواهد بسازم نه آن گونه که خدا می خواهد. به همین دلیل اغلب ساخته هایم ویران شد و زیر خروارها آوار بلا و مصیبت ماندم. من زیر ویرانه های زندگی دست و پا زدم و از همه کس کمک خواستم. اما هیچ کس فریادم را نشنید و هیچ کس یاریم نکرد. دانستم که نابودی ام حتمی است. با شرمندگی فریاد زدم خدایا اگر مرا نجات دهی، اگر ویرانه های زندگی ام را آباد کنی با تو پیمان می بندم هر چه بگویی همان را انجام دهم. خدایا! نجاتم بده که تمام استخوان هایم زیر آوار بلا شکست. در آن زمان خدا تنها کسی بود که حرف هایم را باور کرد ومرا پذیرفت. نمی دانم چگونه اما در کمترین مدت خدا نجاتم داد. از زیر آوار زندگی بیرون آمدم و دوباره احساس آرامش کردم. گفتم: خدای عزیز بگو چه کنم تا محبت تو را جبران نمایم.
خدا گفت: هیچ، فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان در همه حال در کنار تو هستم.
گفتم: خدایا عشقت را بپذیرفتم و از این لحظه عاشقت هستم. سپس بی آنکه نظر خدا را بپرسم به ساختن کاخ رویایی زندگی ام ادامه دادم. اوایل کار هر آن چه را لازم داشتم از خدا درخواست می کردم و خدا فوری برایم مهیا می کرد. از درون خوشحال نبودم. نمی شد هم عاشق خدا شوم و هم به او بی توجه باشم. از طرفی نمی خواستم در ساختن کاخ آرزوهای زندگی ام از خدا نظر بخواهم زیرا سلیقه خدا را نمی پسندیدم. با خود گفتم اگر من پشت به خدا کار کنم و از او چیزی در خواست نکنم بالاخره او هم مرا ترک می کند و من از زحمت عشق و عاشقی به خدا راحت می شوم. پشتم را به خدا کردم و به کارم ادامه دادم تا این که وجودش را کاملاً فراموش کردم. در حین کار اگر چیزی لازم داشتم از رهگذرانی که از کنارم رد می شدند درخواست کمک می کردم. عده ای که خدا را می دیدند با تعجب به من و به خدا که پشت سرم آماده کمک ایستاده بود نگاه می کردند و سری به نشانه تاسف تکان داده و می گذشتند. اما عده ای دیگر که جز سنگهای طلایی قصرم چیزی نمی دیدند به کمکم آمدند تا آنها نیز بهره ای ببرند. در پایان کار همان ها که به کمکم آمده بودند از پشت خنجری زهرآلود بر قلب زندگی ام فرو کردند. همه اندوخته هایم را یک شبه به غارت بردند و من ناتوان و زخمی بر زمین افتادم و فرار آنها را تماشا کردم. آنها به سرعت از من گریختند همان طور که من از خدا گریختم. هر چه فریاد زدم صدایم را نشنیدند همان طور که من صدای خدا را نشنیدم. من که از همه جا ناامید شده بودم باز خدا را صدا زدم. قبل از آنکه بخوانمش کنار من حاضر بود. گفتم: خدایا! دیدی چگونه مرا غارت کردند و گریختند. انتقام مرا از آنها بگیر و کمکم کن که برخیزم.
خدا گفت: تو خود آنها را به زندگی ات فرا خواندی. از کسانی کمک خواستی که محتاج تر از هر کسی به کمک بودند. گفتم: مرا ببخش. من تو را فراموش کردم و به غیر تو روی آوردم و سزاوار این تنبیه هستم. اینک با تو پیمان می بندم که اگر دستم را بگیری و بلندم کنی هر چه گویی همان کنم. دیگر تو را فراموش نخواهم کرد. خدا تنها کسی بود که حرف ها و سوگندهایم را باور کرد. نمی دانم چگونه اما متوجه شدم که دوباره می توانم روی پای خود بایستم و به زودی خدای مهربان نشانم داد که چگونه آن دشمنان گریخته مرا، تنبیه کرد.
گفتم: خدا جان بگو چگونه محبت تو را جبران کنم.
خدا گفت: هیچ، فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان بی آنکه مرا بخوانی همیشه در کنار تو هستم.
گفتم: چرا اصرار داری تو را باور کنم و عشقت را بپذیرم.
گفت: اگر مرا باور کنی خودت را باور می کنی و اگر عشقم را بپذیری وجودت آکنده از عشق می شود. آن وقت به آن لذت عظیمی که در جست و جوی آنی می رسی و دیگر نیازی نیست خود را برای ساختن کاخ رویایی به زحمت بیندازی. چیزی نیست که تو نیازمند آن باشی زیرا تو و من یکی می شویم. بدان که من عشق مطلق، آرامش مطلق و نور مطلق هستم و از هر چیزی بی نیازم. اگر عشقم را بپذیری می شوی نور، آرامش و بی نیاز از هر چیز... 

خدایا همشه دوستت دارم ..
هر آنچه شکر نعمتت را بجا آورم کم است

     دسته بندی : <-PostCategory->|


عاشق بر نمي گردد

    نویسنده : Sadegh تاریخ : جمعه 30 دی 1390برچسب:,

 دختری به کورش کبیر گفت: من عاشق شما هستم. کورش به او گفت: لیاقت تو برادر من است که از من زیبا تر است و پشت سرت ایستاده است.

دختر برگشت و کسی‌ را پشت سر خود ندید. کورش به او گفت اگر عاشق بودی، پشت سرت را نگاه نمی‌‌کردی.

     دسته بندی : <-PostCategory->|


ياس 1

    نویسنده : Sadegh تاریخ : جمعه 30 دی 1390برچسب:,

در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و باسنش (لگنش) از جایش درمی‌رود. پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش می‌برد، دختر اجازه نمی‌دهد کسی دست به باسنش بزند, هر چه به دختر میگویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که میکنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمی‌گذارد کسی دست به باسنش بزند.
به ناچار دختر هر روز ضعیف تر وناتوان‌تر میشود.
تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش میکند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به باسن دخترتان او را مداوا کنم...
پدر دختر باخوشحالی زیاد قبول میکند و به طبیب یا همان حکیم میگوید شرط شما چیست؟ حکیم میگوید برای این کار من احتیاج به یک گاو چاق و فربه دارم, شرط من این هست که بعد از جا انداختن باسن دخترت گاو متعلق به خودم شود؟
پدر دختر با جان و دل قبول میکند و با کمک دوستان و آشنایانش چاقترین گاو آن منطقه را به قیمت گرانی می‌خرد و گاو را به خانه حکیم می‌برد, حکیم به پدر دختر میگوید دو روز دیگر دخترتان را برای مداوا به خانه ام بیاورید.
پدر دختر با خوشحالی برای رسیدن به روز موعود دقیقه شماری میکند...

از آنطرف حکیم به شاگردانش دستور میدهد که تا دوروز هیچ آب و علفی را به گاو ندهند. شاگردان همه تعجب میکنند و میگویند گاو به این چاقی ظرف دو روز از تشنگی و گرسنگی خواهد مرد.
حکیم تاکید میکند نباید حتی یک قطره آب به گاو داده شود.
دو روز میگذرد گاو از شدت تشنگی و گرسنگی بسیار لاغر و نحیف میشود..
خلاصه پدر دختر با تخت روان دخترش را به نزد حکیم می آورد, حکیم به پدر دختر دستور میدهد دخترش را بر روی گاو سوار کند. همه متعجب میشوند، چاره ای نمی‌بینند باید حرف حکیم را اطاعت کنند.. بنابراین دختر را بر روی گاو سوار میکنند.
حکیم سپس دستور میدهد که پاهای دختر را از زیر شکم گاو با طناب به هم گره بزنند.
همه دستورات مو به مو اجرا میشود، حال حکیم به شاگردانش دستور میدهد برای گاو کاه و علف بیاورند..
گاو با حرص و ولع شروع می‌کند به خوردن علف ها، لحظه به لحظه شکم گاو بزرگ و بزرگ تر میشود، حکیم به شاگردانش دستور میدهد که برای گاو آب بیاورند..
شاگردان برای گاو آب میریزند، گاو هر لحظه متورم و متورم میشود و پاهای دختر هر لحظه تنگ و کشیده تر میشود, دختر از درد جیغ میکشد..
حکیم کمی نمک به آب اضاف میکند, گاو با عطش بسیار آب می‌نوشد, حالا شکم گاو به حالت اول برگشته که ناگهان صدای ترق جا افتادن باسن دختر شنیده میشود..
جمعیت فریاد شادی سر می‌دهند, دختر از درد غش میکند و بیهوش میشود.
حکیم دستور میدهد پاهای دختر را باز کنند و او را بر روی تخت بخوابانند.
یک هفته بعد دختر خانم مثل روز اول سوار بر اسب به تاخت مشغول اسب سواری میشود و گاو بزرگ متعلق به حکیم میشود.

این، افسانه یا داستان نیست,
آن حکیم، ابوعلی سینا بوده است...

 


     دسته بندی : <-PostCategory->|


ياس 1

    نویسنده : Sadegh تاریخ : جمعه 30 دی 1390برچسب:,

 زن مثل ویروس میمونه اگه وارد زندگیت بشه


:۱-جیبهاتو serch میکنه.

۲-پول و موبایلتوscan

3-خوشیهاتو cancel

4-آخرش هم مخت هنگ میکنه !!!

ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ
همیشه عکس همسرت رو تو کیفت بزار تا هر وقت

مشکل بزرگی واست پیش اومدبه عکسش نگاه کنیو 

بدونی مشکل بزرگتری هم داری !!

ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ

 

کابینه زندگی مشترک:

زن=وزیر سلب آسایش ، شوهر= وزیر کار ،

مادر زن= وزیرجنگ ، مادر شوهر=وزیر

شلوغی ، خواهر زن= جاسوس دو جانبه ،

خواهر شوهر= وزیراطلاعات و بازرسی

پدر زن=وزیر ارشاد ،پدر شوهر= رئیس تشخیص
مصلحت !

ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ
بچه از باباش میپرسه: بابا، تو بهشت زنها از شوهراشون 

جدا زندگی میکنند یا باهم هستن؟

باباهه میگه: بچه جون، اگه زنها با شوهراشون یکجا باشن که

آنجا دیگه بهشت نمیشه ‎ !!!

ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ
تحقیقات نشان داده که فقط ۲۰% مردها عقل دارند

۸۰% بقیه زن دارند !!!

ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ
مردی برای یافتن مادر زن در روزنامه آگهی داد،

فردای آن روز صدها نامه برای او آمد که

نوشته شده بود:

می توانید مادر زن مرا بگیرید.

ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ
اگه گفتید شباهت “زن” با “گردباد” چیه؟

جفتشون اول که میان با هیجان وارد زندگیت میشن..

و جفتشون موقع رفتن خونه، ماشین، و همه زندگیتو با 

خودشون می برن

ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ
برنده جایزه نوبل ادبیات در زمان تقدیم جایزه خود به همسرش گفت :
” این جایزه را به همسر عزیزم تقدیم می کنم که با نبودش باعث شد من بتونم این کتاب راتمام کنم ” ! 
 
ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ

 

مردان متاهل بیشتر از مردان مجرد عمر می کنند 

در عوض مردان متاهل بیشتر آرزوی مرگ می کنند! 

ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ

 

مردها سه تا آرزو دارن :
- اونقدر که مامانشون می گن خوش تیپ باشن !
- اونقدر که بچه شون می گن پولدار باشن !
و مهمتر از همه اینکه :
- اونقدر که زنشون شک داره زن داشته باشن !!!
 
ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ

 

*رابطه زن و شوهر:
روزها مثل سگ و گربه شبها مثل پیچ و مهره 

ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ

 

قانون اول: باید زنی داشته باشید که در کارهای خانه مثل آشپزی، تمیزکاری، گردگیری و … خوب باشد ‎.
قانون دوم: باید زنی داشته باشید که موجبات سرگرمی و خنده و شادی شما را فراهم نماید ‎.
قانون سوم: باید زنی داشته باشید مورد اعتماد و اطمینان و راستگو‎ .
قانون چهارم: باید زنی داشته باشید که از بودن با او لذت ببرید و باعث آرامش خاطر شما باشد‎ .
قانون پنجم: خیلی خیلی اهمیت دارد که این چهار زن از وجود یکدیگر بی خبر باشند ‎!!! 

ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ

 

مرداحساس را کشف کرد و زن عشق را،
مرد کار را کشف کرد و زن خانه داری را،
مرد پول را اختراع کرد و زن خرید را،
از آن زمان، مرد چیزهای بسیار زیادی کشف و اختراع کرد، 

و زن همچنان در حال خرید است ‎ !!! 

ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ

 

زن .یه به شوهرش میگه: شوهر همسایه هر روز صبح که میخواد بره سر کار زنش رو

میبوسه! تو چرا این کار رو نمی کنی؟

شوهر میگه: آخه من که زنه رو خوب نمی شناسم !!
 
ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ

 


     دسته بندی : <-PostCategory->|


ياس2

    نویسنده : Sadegh تاریخ : جمعه 30 دی 1390برچسب:,

 من می بافم و تو می بافی ، من برای تو کلاه تا سرت را گرم کند ، تو برای من دروغ تا دلم را گرم کنی .

ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ

چقدر بغض کردم ، کنارم نبودی / هزار بار دلم خواست ببارم نبودی / نبودی ببینی چقدر سوت و کورم / چقدر بیقرارم ، چقدر بی عبورم .

ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ

فروغ چشم پر آبم تو هستی / دلیل اینکه بیتابم تو هستی / اگرچه آدمی ناچیز هستم / خدا را شکر دنیایم تو هستی .

ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ

این روزها آب و هوای دلم آنقدر بارانیست ، که رختهای دلتنگیم را فرصتی برای خشک شدن نیست .

ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ

تو را من یاس و سنبل هم نگفتم / و حسنت را به بلبل هم نگفتم / تو زیباتر ز گلها بودی و من / به تو نازک تر از گل هم نگفتم .

ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ

گر روی تو امشب نبینم چه کنم ؟ / گر من تو به آغوش نگیرم چه کنم ؟ / من زین شب ظلمانی محکوم شدم /  از دیدن روی تو محروم شدم !

ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ

الهی شهر عشق آتش بگیرد / جدایی دق کند ماتم بگیرد / الهی تا زمین هست و زمان هست / کسی عشق تو را از من نگیرد .

ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ

کاش دنیا ساعت بود و من و تو عقربه های آن تا هر یک ساعتی یه بار به هم میرسیدیم !

ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ

 

اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت / زمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافت / دل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانی / دوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافت .

ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ
در زمینی که ضمیر من و توست ، از نخستین دیدار ، هر سخن ، هر رفتار ، دانه هاییست که می افشانیم ، برگ و باری است که می رویانیم ، آب و خورشید و نسیمش "مهر" است .
ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ
زیبایی ها را چشم می بیند و مهربانی ها را دل ! چشم فراموش می کند اما دل هرگز ! پس بدان تا زمانی که دل زنده است فراموش نخواهی شد .
ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ
کاش همیشه در کودکی می ماندیم تا به جای دلهایمان سر زانوهایمان زخمی می شد .
 ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ
نکند فکر کنی در دل من یاد تو نیست / گوش کن نبض دلم ، زمزمه اش با تو یکیست .
ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ
وقتی گلدون خونمون شکست ، پدرم گفت : قسمت این بود ، مادرم گفت : حیف شد ، خواهرم گفت : قشنگ بود ، داداشم گفت : کاش دوتا داشتیم ، اما وقتی دل من شکست کسی به فکرش نبود .
ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ
"شادی" ، پروانه ی است که هرچه تقلا کنی نمیتوانی آن را شکار کنی ، باید آرام باشی تا روی شانه ات بنشیند ، پس زندگیت سرشار از آرامش و شانه هایت پر از پروانه .
ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ
با تو بر مرغان دریایی امیرم / بی تو در زندان تنهایی اسیرم / با تو در کاخ وفا ارباب عشقم / بی تو در کوه جفا سنگی حقیرم .
ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ
یاد ما خواه بکن خواه مکن ، مختاری / لیکن ای دوست بدان کنج دلم جا داری .
ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ
خدایا گر تو درد عاشقی را میکشیدی / تو هم زجر جدایی را به تلخی میچشیدی / اگر چون من به مرگ آرزویت میرسیدی / پشیمان میشدی از این که عشق را آفریدی .
 ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ
چه سخت است ، تشیع عشق بر روی شانه های فراموشی و دل سپردن به قبرستان جدایی وقتی میدانی پنج شنبه ای نیست ، تا رهگذری ، بر بی کسی ات فاتحه ای بخواند !
ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ
از اوج فلک ستاره چیدن سخت است / دور از منی و به تو رسیدن سخت است / ای دوست که بی تو زندگی زندان است / بدان که از تو دل بریدن سخت است .
ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ
کارگر خسته ای سکه ای از جیب کت کهنه اش درآورد تا صدقه دهد ، ناگهان جمله ای روی صندوق دید و منصرف شد ، "صدقه عمر را زیاد می کند" .
ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ
خدایم را دوست دارم و باوفاتر از او سراغ ندارم ، به رسم همین وفاداریست که کسانی را که دوست دارم به او می سپارم .
ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ
خداوند پرسید : میخوری یا میبری ؟ گفتم میخورم ، اما افسوس که نمیدانستم لذت ها را میبرند و غصه ها را میخورند !
ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ
سرم را روی شانه ات بگذار تا همه بدانند "همه چیز" زیر سر من است !
ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ
یاد آن روزی که یاری داشتیم / این چنین خوار نبودیم ، اعتباری داشتیم / ای که ما را در زمستان دیده ای با پشت خم / این زمستان را نبین ، ما هم بهاری داشتیم .
ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ
خواهش میکنم ، بی حوصلگی هایم را ببخش ، بدخلقی هایم را فراموش کن ، بی اعتنایی هایم را جدی نگیر ، در عوض من هم تو را می بخشم که مسبب همه ی اینهایی .
ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ
شاد بودن بهترین انتقامیست که میتوان از لحظات سخت زندگی گرفت ، تمام لحظه هایت سرشار از شادی باد .
ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ
نمیدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس می شوند ، می گویند حساسیت فصلی است ، آری من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم .
ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ
عجب جوش و خروشی بود عشقت / خراب باده نوشی بود عشقت / بهشتم را به سیبی داد بر باد / عجب آدم فروشی بود عشقت .
ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ
آسمانم انتهایش قلب توست / مهربان این آسمان از آن توست / آسمانم هدیه ای از سوی من / تا بدانی قلب من هم یاد توست .
 ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ
"دوستت دارم" را برای هر دویمان فرستادی ، هم من ، هم او ، خیانت میکردی یا عدالت ؟
ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ
 

 


     دسته بندی : <-PostCategory->|


ياس 1

    نویسنده : Sadegh تاریخ : جمعه 1 دی 1390برچسب:,

 من دل به كسی جز تو  به آسان ندهم

چیـــــــزی كه گران خریدم ارزان ندهم

 صد جان بدهم در آرزوی ِ دل ِ خویش

وان دل كه تو را خواست به صد جان ندهم

ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ 

وقتی گرمای نگاهت نیست این میشود حال و روز من

سرماخوردگی پی در پی، تب و لرز

لذت عاشقی به شدتتش نیست به مدتشه.

ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ

فکر مي کرديم عاشقي هم بچگيست... اما حيف اين تازه اول يک زندگيست...

 زندگي چيزيست شبيه يک حباب.. عشق آباديه زيبايي در سراب... 

ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ

مرا نیست هراسی ز نیروی مشت / مرا ناجوانمردی خلق کشت

مهر کردم به مردم بسی /  نچیدم گل مردمی از کسی . . .

ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ

ای عزیزترینم تا عمق وجودم دوست دارمت /  اگر مردم نبودم در کنارت به خدا می سپارمت . . .

ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ

نگو بار گران بوديم و رفتيم نگو نا مهربان بوديم و رفتيم آخه اينها دليل محكمي نيست بگو با ديگران بوديم و رفتي

 ミ★ミtakyegane.glxblogミ★ミ

پیش بیا !پیش بیا!پیشتر / تا که بگویم غم ِدل بیشتر

دوست ترت دارم از هرچه دوست / ای تو به من از خود من بیشتر

دوست تر از آنکه بگویم چقدر / بیشتر از بیشتر ازبیشتر

داغ ِتو را از همه دارا ترم / درد ِ تو را از همه درویشترم

هیچ نریزد بجز از نام ِتو / بر رگ ِ من گر بزنی نیشتر

فوت وفن عشق به شعرم ببخش / تا نشود قهفیه اندیشتر


     دسته بندی : <-PostCategory->|


    نویسنده : Sadegh تاریخ : جمعه 1 دی 1390برچسب:,

پرسيد که چرا دير کرده است     نکند دل ديگري اورا اسير کرده است

  خنديدم و گفتم       

او فقط اسير من است تنها چند دقايقي تاخير کرده است

گفتم  

امروز هوا سرد بوده است شايد موعد قرار تغيير کرده است

 خنديد به سادگيم آينه و

گفت احساس پاک تورا زنجير کرده است

 گفتم   

از عشق من چنين سخن مگوي

گفت  

خوابي سالها دير کرده است

در ايينه به خود نگاه ميکنم

آه عشق او عجيب مرا پير کرده است

راست گفت آيينه که

منتظر نباش او براي هميشه دير کرده است


     دسته بندی : <-PostCategory->|


    نویسنده : Sadegh تاریخ : جمعه 1 دی 1390برچسب:,

 براي عاشقي عشقمو دادم. ...

خيال کردم فقط عشقه که ميمونه. ...

ولي جاي تمومه اون همه عشق. ...

واسم موندش فقط.بغض شبونه. ...

براي عاشقي ما کم نزاشتيم. ...

خدا هم خودش اينو خوب ميدونه . ...

با اين که دلم رو همه شکستن . ...

ميخونم بازم هنوزم عاشقونه. ...

ميخونم با خودم ديگه بريدم. ...

ديگه به اخر جاده رسيدم


     دسته بندی : <-PostCategory->|


چت...

    نویسنده : Sadegh تاریخ : جمعه 1 دی 1390برچسب:,

 شدم با چت اسیر و مبتلایش

شبا پیغام می دادم از برایش
به من می گفت هیجده ساله هستم
تو اسمت را بگو، من هاله هستم
بگفتم اسم من هم هست فرهاد
ز دست عاشقی صد داد و بیداد
بگفت هاله ز موهای کمندش
کمان ِابروان ، قد بلندش
بگفت چشمان من خیلی فریباست
ز صورت هم نگو البته زیباست
ندیده عاشق زارش شدم من
اسیرش گشته بیمارش شدم من
ز بس هر شب به او چت می نمودم
به او من کم کم عادت می نمودم
در او دیدم تمام آرزوهام
که باشد همسر و امید فردام
برای دیدنش بی تاب بودم
ز فکرش بی خور و بی خواب بودم
به خود گفتم که وقت آن رسیده
که بینم چهره ی آن نور دیده
به او گفتم که قصدم دیدن توست
زمان دیدن و بوییدن توست
ز رویارویی ام او طفره می رفت
هراسان بود او از دیدنم سخت
خلاصه راضی اش کردم به اجبار
گرفتم روز بعدش وقت دیدار
رسید از راه، وقت و روز موعود
زدم از خانه بیرون اندکی زود
چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت
تو گویی اژدهایی بر من آویخت
به جای هاله ی ناز و فریبا
بدیدم زشت رویی بود آنجا
ندیدم من اثر از قد رعنا
کمان ِابرو و چشم فریبا
مسن تر بود او از مادر من
بشد صد خاک عالم بر سر من
ز ترس و وحشتم از هوش رفتم
از آن ماتم کده مدهوش رفتم
به خود چون آمدم، دیدم که او نیست
دگر آن هاله ی بی چشم و رو نیست
به خود لعنت فرستادم که دیگر
نیابم با چت از بهر خود همسر
بگفتم سرگذشتم را به "جاوید"
به شعر آورد او هم آنچه بشنید
که تا گیرید از آن درسی به عبرت
سرانجامی نـدارد قصه ی چت.......

     دسته بندی : <-PostCategory->|


یکی بود یکی نبود ، زیر گنبد کبود

    نویسنده : Sadegh تاریخ : جمعه 1 دی 1390برچسب:,

 یکی بود یکی نبود ، زیر گنبد کبود ....


یه غریب اشنا

دل جونمو ربود

اینجوری نگام نکن

گل یاس مهربون

اون غریبه خودتی

         تا ابد پیشم بمون  

     دسته بندی : <-PostCategory->|


مطالب گذشته

·

عاشق عاشق تر ارسال در : 1390/12/2 14:25

·

متن های کوتاه رومانتیک ارسال در : 1390/11/20 23:0

·

نامه ی به عشخ ارسال در : 1390/11/7 1:19

·

تكه شعري از بهشت ارسال در : 1390/11/3 21:7

·

دوستــت دارم ارسال در : 1390/11/2 1:42

·

آه حيــــف روزاي كه بــي تـــو .... ارسال در : 1390/11/2 1:33

·

باز هم براي تــــو ارسال در : 1390/10/30 23:50

·

تنهايــــي من ارسال در : 1390/10/30 23:35

·

بـــــي وفاي در عشق ارسال در : 1390/10/30 23:31

·

سوال های بی جواب ارسال در : 1390/10/30 23:26

·

چشمات ارسال در : 1390/10/30 23:8

·

خدا رو شكــــــــر ارسال در : 1390/10/30 22:39

·

پيامك ليلي به مجنون ارسال در : 1390/10/30 22:34

·

داستـان عشق ارسال در : 1390/10/30 22:31

·

راه رسـم عاشقـي ارسال در : 1390/10/30 22:25

·

عاشق بر نمي گردد ارسال در : 1390/10/30 22:14

·

ياس 1 ارسال در : 1390/10/30 22:6

·

ياس 1 ارسال در : 1390/10/30 21:22

پروفایل مدیر

  به وبلاگ من خوش آمدید

دوستان من
  Hani

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Yai bi to na aslan و آدرس takyegane.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






سایر امکانات
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 64
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 121
بازدید ماه : 121
بازدید کل : 5500
تعداد مطالب : 26
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1